درباره وبلاگ سلام.امیدوارم لذت ببرید. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ
پیوندهای روزانه پيوندها
![]() ![]() نويسندگان دوستانه فروم جمع شدن دوستان دور هم دیگه اوايل شب بود. دلشوره عجيبي تمام بدنم را فرا گرفته بود. بعد از اينكه راه افتاديم به اصرار مادرم يك سبد گل خريديم. خدا خير كساني را بدهد كه باعث و باني اين رسم و رسومهاي آبكي شدند. آن زمانها صحراي خدا بود و تا دلت هم بخواهد گل! چند شاخه گل مي كندن و كارشان راه مي افتاد، ولي توي اين دوره و زمونه حتي گل خريدن هم براي خودش مكافاتي دارد كه نگو نپرس!!! قبل از اينكه وارد گلفروشي بشوي مثل «گل سرخ»... به ادامه مطلب مراجعه نمایید ادامه مطلب ... چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 6:18 بعد از ظهر :: نويسنده : اشکان امیری
« چوپان دروغگو ، توبه کرد. او روزی سه بار پیاده به زیارت می رود. حتی تمام گوسفندانش را قربانی کرد و گوشتش را به فقرا بخشید. » این مطلب تیتر صفحه اول یکی از روزنامه ها بود. این روزنامه به علت نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی، توقیف شد.
(بچه بزغاله ها )گرگ چند ضربه ی محکم به در زد. بچه بزغاله ها گفتند: کیه؟ گرگ گفت: منم مادرتون. بچه بزغاله ها گفتند: خجالت بکش، عصر اینترنته به جای اینکه ما رو یه لقمه چپ کنی ، بیا با هم گفتگوی تمدن ها کنیم .
(زورو )دیگر به هیچ کس کمک نمی کرد. هر وقت خبردار می شد، مشکلی برای کسی پیش آمده، زیر لب می گفت : بی خیال! اعلامیه ای هم در تمام شهر، پخش کرده بود و روی آن نوشته بود: زورو مرد! به علت سهمیه بندی بنزین دیگر نمی توانم هر دقیقه به این ور و آن ور شهر بیایم و به کسی کمک کنم . خیلی مرد باشم پول اجاره خانه ی خودم را در می آورم.
(رستم و سهراب )رستم نشست روی سینه ی سهراب خنجرش را کشید . می خواست سینه ی پهلوان جوان را بدرد که سهراب یک سی دی به دست او داد و گفت: منو نکش، تو پدر منی، نمی خواد آنقدر تعجب کنی . اگه فکر می کنی همچین چیزی تو دنیا وجود نداره، برو این فیلم هندی رو نگاه کن. داستانش درباره ی پدر و پسریه که بعد از بیست سال همدیگر رو پیدا می کنند. مثل داستان زندگی من و تو.
(سیندرلا )کفشش را عمدا روی پله های راهرو قصر جا گذاشت. یک هفته گذشت اما هیچ خبری از مامور شاهزاده نشد. سیندرلا که ازدواج با شاهزاده، مایوس شده بود ، در خانه تمام پسران محل یک لنگه کفش جا گذاشت ، ولی...
باز هم هیچ کسی به خواستگاری او نیامد. برای همین تصمیم گرفت ، یک مغازه ترشی فروشی باز کند تا دچار افسردگی نشود.
(پینوکیو )با عصبانیت به فرشته مهربان گفت: هرچه قدر دلم بخواهد دروغ می گویم. تو هم هیچ غلطی نمی توانی بکنی . فرشته مهربان گفت: حالا که این طور شد الان دماغت را مثل درخت چنار دراز می کنم. پینوکیو دست همسرش را گرفت و گفت: من با یک پزشک متخصص عمل بینی ازدواج کرده ام.
(حسن کچل )کلاه گیسش را چسباند به سرش. مادرش گفت: بگو سیب و بعد از او یک عکس انداخت. عکسش را در صفحه اول روزنامه ها چاپ کرد تا کلینیک کاشت مویی که دارد ، حسابی مشتری پیدا کند. حسن کچل دلش نمی خواست، بقیه کچل ها هم مثل او انگشت نما بشوند.
(دخترک کبریت فروش )هوا تاریک شده بود و دخترک از سرما به خود می لرزید. می ترسید به خانه برود چون هنوز یک دانه کبریت هم نفروخته بود. دلش برای مادر و مادربزرگش تنگ شده بود. یکی از کبریت هایش را آتش زد اما نه مادرش ظاهر شد و نه مادربزرگش . کبریت های بعدی را هم آتش زد. ولی هیچ فایده ای نداشت . با عصبانیت تمام کبریت ها را آتش زد. از دور نوری تابید . دخترک با صدای بلندی فریاد زد: مادر! مادربزرگ! اما یک دفعه مرد ی با کلاه ایمنی نزدیک او آمد و گفت: دخترم آتش بازی خیلی خطرناکه! تازه ، مگه فراموش کردی که صرفه جویی کردن، هنر است!
(سفید برفی )هفت کوتوله دور تابوت سفید برفی ، جمع شده بودند و زارزار گریه می کردند. شاهزاده با اسب سفیدش از راه رسید. خودش را الکی به گریه زد. به سفید برفی نزدیک شد. نزدیک، نزدیک تر، سرش را کنار صورت سفید برفی برد و در گوشش گفت : «همان بهتر که مردی چون من به تازگی عاشق یک دختر خوشگل تر از تو شده ام، اگر زنده می ماندی ، نمی گذاشتی به عشقم برسم. » سفید برفی ناگهان از تابوت خود بلند شد، جیغ بلندی کشید و به شاهزاده گفت: مرتیکه بی چشم و رو. پدرتو در میارم، می خوای سر من هوو بیاری، هان؟
(قیصر )پاشنه کتونی هایش را کشید. با خوشحالی وارد خانه شد و فریاد زد: داش فرمون! داش فرمون! فرمون گفت: چیه بابا مگه سر آوردی؟ قیصر با شوق و ذوق گفت: مژده بده داداش ، مژده بده. فرمون گفت: بنال دیگه. قیصر پقی زد زیر خنده و گفت: آبجی فاطی، یکی از پسرای آقا منصور اینا رو تور کرده. فرمون گفت: بگو آماشاءالله . قیصر گفت: آماشاءالله . کفش های قدیمی اش سالهاست که توی جا کفشی خاک می خورند. در جا کفشی باز شد. کفش ها گفتند : قیصر کجایی که غیرتتو کشتن؟! چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 6:15 بعد از ظهر :: نويسنده : اشکان امیری
سه چیز تو زندگی هست که اگه اونا رو رعایت کنین ظادم موفقی میشی حالا برید تحقیق کنید این سه تا چیز چیه اینجوری هم نگاه نکن اگه خودم بلد بودم که اینجا نبودم چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 6:10 بعد از ظهر :: نويسنده : اشکان امیری
تازگیا پی بردم که اگر تو وبلاگ من نظر بدین میتونین بفهمین که کیبوردتون سالمه یا نه خب یه نظر هم بدین دیگه واسه خودتون میگم چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 6:4 بعد از ظهر :: نويسنده : اشکان امیری
95% از کسانی که با خانواده زندگی میکنن... موقع وب گردی یه تب اضافه باز میزارن که در صورت ورود ناغافل پدر و مادر ازش استفاده کنن خدایی اینکارو نمیکنین؟؟؟؟ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 6:4 بعد از ظهر :: نويسنده : اشکان امیری
حتما امتحان کن سرکاری نیست 99666999999666999999666996666666996666699999666669966666699 699669999999969999999966699666669966669966666996669966666699 699666999999999999999666669966699666699666666699669966666699 699666669999999999996666666996996666699666666699669966666699 699666666699999999666666666699966666669966666996666996666996 699666666666999966666666666699966666666699999666666669999666 الان ctrl+f رو بزن حالا عدد 9 یا 6 رو وارد کن Enter رو بزن جالب بود نه؟؟؟ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 6:2 بعد از ظهر :: نويسنده : اشکان امیری
ننگي ديگر بر پرسپوليس و پرسپوليسي!!! _______________
http://up.persianbax.ir/uploads/1358145871121.jpg ماجراي 6تايي ها!!! شهريور سال 1352 بود چيزي به داربي معروف تاج و پيروزي نمانده بود ، اما زمزمه هاي تلخي از درون اردوي تاج به گوش ميرسيد. عده اي سعي ميكردند اين مسائل رو براي رايكوف بازگو كنند اما رايكوف كه بازيكنانش را مثل پسرانش دوست داشت خنديدو گفت اينا همش شايعه ست . . . بازي اغاز شد ، هنوز دقايقي از بازي نگذشته بود كه بازيكنان تاج متوجه شدند بازي طبيعي نيست . . . همه ي توپ ها از نقطه اي خاص و البته حساس عبور ميكنه!!! نگاه ها به روي مدافع وسط تاج جواد الله وردي معطوف شد خيلي غيرطبيعي بازي ميكرد ، هر 3 گل حريف در نيمه ي اول با اشتباه وحشتناكه الله وردي به ثمر رسيد ، بچه ها از هم پاشيدند . . . بين دو نيمه همه خواستند رايكوف را متوجه كنند اما اون خدا بيامرز هنوز نميداست كه تو ايران چقدر ممكنه ادما براي پول حقير باشن. رايكوف ميگفت اينا همش اتفاقيه!! حتي جابجايي رشيدي با حجازي فايده نداشت و نيمه دوم نتيجه عجيبي رقم خورد تاج 0 _ پيروزي 6 بعد از بازي تيمسار خسرواني رئيس بي همتاي باشگاه تاج ، رو به روي الله وردي ايستاد و با پوزخند اون روبرو شد . . . رايكوف ، فرداي ان روز با اتفاق عجيبي روبرو شد . . . جواد الله وردي در تمرين پيروزي حضور پيدا كرد و عصر همون روز با قراردادي 4 ساله به پيروزي پيوست . . . براي هواداران پيروزي خيلي سخت بود ، شيرين ترين بردشون مقابل رقيب ، هفته ي بعد با بازي كردن متهم رديف اول اون ديدار (الله وردي) با لباس تيمشون مقابل راه اهن تحت شعاع قرار بگيره . . . پيروزي تاج را 6تايي كرد ولي لكه ي ننگ اون روز بر پيشاني اين تيم باقي ماند. نكته جالب اينجاست نتيجه اون روز الان براي هواداران جوون و نوجوون پرسپوليس جالبه ، ولي هواداران قديمي پرسپوليس هيچوقت با افتخار از اون ياد نميكنن . . . تو اين مملكت هيچوقت نميشه تباني رو اثبات كرد ولي بازي كردن كسي كه روي تمام گلهاي اون بازي تاثير مستقيم داشت ، درست هفته ي بعد با پوشيدن لباس پيروزي ، خودش گوياي همه چيزه . . . صاحب اين عكس كسي ست كه توي برنامه تلويزيوني گفت : بزرگترين حماقت زندگيم رو روزي كردم كه به پيروزي رفتم و هنوز خانواده من و زن و بچم مورد بي احترامي قرار ميگيرد (شايد هم مريضي لا علاج دخترش ، بخاطر پول حروم همون روزها بوده ، خدا عالمه ) دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 1:54 بعد از ظهر :: نويسنده : اشکان امیری
چه لُنگ خوش رنگی، چه آرایشی داری یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 7:36 بعد از ظهر :: نويسنده : اشکان امیری
سلام یه نکته جالب استقلال از ا اس روم تو رنکینگ جهانی بالا زده جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 4:4 بعد از ظهر :: نويسنده : اشکان امیری
قدیما برای اینکه بفهمی کی استقلالیه کی پرسپولیسی میگفتن6استقلالی ها برمیگشتن ولی اینقدر که جوانان پرسپولیس 6تا خورد از جوانان استقلال قاطی شد ولی الان برای اینکه ببینن کی پرسپولیسه کی استقلالی میگن 4پرسپولیسیا روی ماه هم باشن برمیگردن نگات میکنن:دی جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 4:3 بعد از ظهر :: نويسنده : اشکان امیری
جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 4:0 بعد از ظهر :: نويسنده : اشکان امیری
![]() ![]() |