درباره وبلاگ


سلام.امیدوارم لذت ببرید.
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
پيوندها
نويسندگان
دوستانه فروم
جمع شدن دوستان دور هم دیگه




 ***اعتراف می کنم یه بار از مسیری پیاده داشتم می رفتم خونه دوستم، رسیدم سر کوچشون دیدم ورود ممنوعه. رفتم از یه چهارراه بالاتر دور زدم از سر کوچشون وارد شدم!

***اعتراف میکنم نصفه شبی وسط کویر چادر زدیم بهم گفت به آسمون نگاه کن ببین چی می بینی؟ گفتم یه آسمون ستاره گفت خوب یعنی چی؟ من که نمیخواستم کم بیارم گفتم از چه جهتی؟ فلسفی، نجوم یا علمی؟ گفت احمق جان چادرمون و دزدیدن!!!!

***داشتم به همسرم اس ام اس میدادم که عروسک خوشگله من کجاست؟ اشتباهی به بابام دادم. جواب داد من چه میدونم خرسه گنده؟ الان بچت باید عروسک بازی کنه!!!!!!!!

***اعتراف یكی از دوستان : مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد .صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید : مامان بزرگ زود رفتی ... یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد

***اعتراف میکنم سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.

***اعتراف میکنم بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده...!!

***اعتراف میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت!!

***اعتراف میكنم بچه كه بودم با دختر و پسر خاله هام لباس كهنه میپوشیدیم میرفتیم گدایی با درامدش بستنی میگرفتیم كه همسایمون مارو لو داد و كتك خوردیم!!



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 8:34 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 8:32 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 8:30 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

   هیچوقت همسرتون رو به خاطر عیب هایی که داره سرزنش نکنید
    چون اون بنده خدا
    به خاطر همین عیب ها بوده که نتونسته از شما بهتر پیدا کنه !
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    عزیزم
    خیلی وقته می خوام یه موضوعی رو بهت بگم
    اما روم نمی شه…
    من…
    من عاشقت شده ام
    با من ازدواج می کنی ؟
    به نظرت این متن رو واسه اونی که دوستش دارم بفرستم خوبه؟
    گفتم تو دختری، اخلاق دخترا رو بهتر می شناسی!
 ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    یه سوال دارم
    چرا وقتی شلوار سفید میپوشی ، خاکی که میشه رنگش سیاهه !؟
    ولی وقتی شلوار مشکی میپوشی ، خاکی که میشه رنگش سفیده !؟
  ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    دو تا توصیه مهم برای زندگی سالم
    ۱٫ همیشه حقیقت رو هرچقدر هم که تلخ و خطرناکه با قدرت بگید
    ۲٫ بلافاصله پس از گفتن فرار کنین !
  ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    آیا از بستن بند کفشتون خسته شدید؟
    نگران نباشید
    کافیه بند کفشتون رو با هدفونتون عوض کنید
    وقتی حواستون به هدفون نیست خودش گره میخوره !
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    شوهر چیست !؟
    شخصی است که آشغالارو می ذاره دم در
    و چنان قیافه ای می گیره انگار همه خونه رو تمیز کرده !
    ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    پسر : کجا میری ؟
    دختر : میرم خودکشی کنم
    پسر : پس چرا اینقد آرایش کردی ؟
    دختر : آخه فردا عکسم تو روزنامه ها چاپ میشه !
 ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    دیگه به من زنگ نزن
    حالا شناختمت
    من نمیتونم دیگه با تو باشم
    ازت بدم میاد
    بی لیاقت
    خداحافظ
    “این آخرین جمله ای بود که همسایمون به شوهرش گفت”
    میخاستم تو ام در جریان باشی عزیزم !
 ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    اگه قرار باشه بین عشقت و ۱ میلیون دلار یکی رو انتخاب کنی
    اولین چیزی که با اون پول می خری چیه !؟
  ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    سلام خوبی ؟
    همین الان یه حس بدی بهم دست داد
    ولی من بهش دست ندادم
    اینقدر ضایع شد !
   ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    همیشه با کسی رفاقت کن و دوست باش
    که وقتی دعوات شد زورت بهش برسه و بتونی بزنیش !
 ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    مرا اینگونه باور کن :
    کمی خسته کمی تنها
    کمی از یاد رفته ٬کمی مغرور
    کمی بی کَس ٬ کمی گستاخ
    کمی سر خوش
    کمی….. کمی باور کردنم سخته !!؟؟
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    یه مرغ دارم پنج کیلو ، روزی ۲ تا تخم میذاره
    (معاوضه با زمین یا ویلا ! )
  ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    ۱ قانون تنبلی هست که میگه :
    اگه یه چیزی افتاد پشت تختت ، برای همیشه اونجا میمونه !
  ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    همه شب فکرم این است و همه شب سخنم !
    گر روم دیر به منزل ، چه بگویم به زنم !
  ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    یه سوال دارم
    هنوز هم نمیدونم
    هر روز که میگذره
    از عمرم کم میشه یا به عمرم اضافه میشه !؟
    میشه راهنماییم کنی !؟
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    در جواب به کسانی که وقتی دستتو می کنی تو دماغت
    میگن : “داری شماره ی فلانی رو می گیری ؟”
    باید سریع دستتو دربیاری و بگی “بیا با تو کار داره” !
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    یکی از رموز ماندگاریه دوستی ها اینه که هر کسی دُنگ خودش رو بده !
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    خوب هم که باشی ، از بس بَدی دیده اند
    خوبیهایت را باور نمیکنند.
    نفرین به شهری که در آن غریبه ها آشناترند
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    یه وقتایی هم هست سر کلاس از بغل دستیت میپرسی چیزی میفهمی ؟
    اونم میگه نه بابا
    ینی اون لحظه انگار دنیا رو بهت دادن :دی
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    دوستم میگفت پیاز تنها ماده غذایی هست که میتونه اشک آدمو در بیاره
    من برای اینکه ثابت کنم اشتباه میکنه یه نارگیل برداشتم و زدم تو سرش
    اونم کاملا به اشتباهش پی برد
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    به یک اتفاق خوب جهت افتادن نیازمندیم! خرید در محل!
 ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    اگه پنج تا دونه پاستیل داشته باشم و دوستم دو تاش رو برداره
    من میمونم و یه دوست مرده و پنج تا دونه پاستیل
    درس حساب کردم !؟
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    این چند روزه بس که با کامپیوتر کار میکنم قاط زدم
    امروز قوری از دستم افتاد کف آشپزخونه کثیف شد
    داشتم دنبال ctrl+z میگشتم)
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    من : دلار شده ۳۵۰۰
    دوستم : کجای کاری شده ۴۰۰۰
    من : نه بابا من لحظه ای دارم چک میکنم از تو اینترنت
    دوستم : برو بابا اینترنتت قدیمیه ! )
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    زندگی به من آموخت هر چیز قیمتی دارد
    پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود !
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    نبوغ و نقشه هایی که من در فرار کردن از مدرسه داشتم
    مایکل اسکوفیلد توی فرار از زندان نداشت
    من حیف شدم!
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    توی تاکسى اگه دقیقا جایى که میخواى پیاده شى
    به راننده بگى، ۵۰ متر جلوتر وامیسته!
    ولى اگه ۵۰ متر قبل از مقصد بگى فورا ترمز میگیره !!:|
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    یه فامیل داریم ۲۸ ساله بیکاره!
    اگه دو سال دیگه بیکار بمونه بازنشسته میشه؟
 ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    همسرت را قبل از ازدواج بیازما نه یکبار ، بارها
    اما بعد از ازدواج آزمایشش نکن
    در آزمونها همراهیش کن !
  ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    از والدین محترم تقاضا دارم وقتی توی یه محیط پر رفت و آمد
    بچه تون رو به صورت افقی بغل میکنین ، حتما کفشاشو دربیارین
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    دختره بهم زنگ زده جای اینکه من بگم شما اون میگه شما!
    منم در عین ناباوری گفتم ببخشید اشتباه برداشتم
    خداحافظ
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    یه بار جوگیر شدم سی‌دی شجریان خریدم
    صبح از خونه راه افتادم گذاشتم
    رسیدم محل کارم هنوز شروع نکرده به خوندن
  ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    چیز چیست ؟!
    کلمه ایست شگفت انگیز در زبان فارسی
    که میتواند جایگزین تمـــام کلمات دیگر شود)
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    پدر و مادر عزیز
    اگه صبح وقتی که از خونه بیرون میرین من پای اینترنتم
    و وقتی که برمیگردین خونه من بازم پای اینترنتم
    الزاما معنیش این نیست که
    از وقتی رفتین تا وقتی که اومدین من پای اینترنت بودما !
    با تشکر فراوان !
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    داداشم یه گوشه خونه لاتی نشسته بود
    همه بهش خندیدیم
    بعد پسر داییم بهش میگه بیا از دور خودتو ببین خیلی خنده دار شدی !
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
    دقت کردین وقتی یکی میره خارج اولین کاری که میکنه
    گرفتن عکس با شلوارک تو خیابون هستش ؟؟



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 8:30 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 8:29 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 8:15 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 8:14 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 8:13 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 8:9 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 8:8 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 درکدام جنگ ناپلئون مرد؟

در اخرین جنگش


اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟

در پایین صفحه


علت اصلی طلاق چیست؟

ازدواج


علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟

امتحانات


چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟

نهار و شام


چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟

نیمه دیگر ان سیب


اگر یک سنگ قرمز را در دریا بیندازید چه خواهد شد؟

خیس خواهد شد


یک ادم چگونه ممکن است هشت روز نخوابد؟

مشکلی نیست   شبها می خوابد



چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟

شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنیدکه یک دست داشته باشد


اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند

چهارنفر ان را درچند ساعت خواهند ساخت؟

هیچچی چون دیوار قبلا ساخته شده


چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتونی بزنید بدون ان که ترک بردارد؟

زمین بتونی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد


اگر در یک دست خود سه سیب و چهارپرتقال و در دست

دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید کلا چه خواهید داشت؟

دستهای خیلی بزرگ



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 4:59 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 در یکی از کشورها یک مرکز خرید شوهر وجود داشت که ۵ طبقه بود و دخترها به آنجا می رفتند و شوهری برای خود می گرفتند.
شرایط این مرکز خرید این بود هر کس فقط می توانست یک بار از این مرکز خرید کند و به هر طبقه که می رفت دیگر نمی توانست به طبقه قبل برگردد.
روزی دو دختر به این مرکز خرید رفتند. در طبقه اول نوشته بود این مردان شغل خوب و بچه های دوست داشتنی دارند دختری که تابلو را خوانده بود گفت از بی کاری بهتره ولی می خوام ببینم که بالاتری ها چی دارند؟
در طبقه دوم نوشته بود این مردان شغل خوب با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی و چهره زیبا دارند. دختر گفت هوم م م طبقه بالاتر چه جوریه؟
طبقه سوم نوشته بود این مردان شغل خوب با درآمد زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ای زیبا و درکارهای خانه هم کمک می کنند. دختر گفت وای ی ی چه قدر وسوسه انگیز ولی بریم بالا تر ببینیم چه خبره؟
طبقه چهارم نوشته بود این مردان شغل خوب با درآمد زیاد، بچه های دوست داشتنی، چهره ای زیبا، در کارهای خانه به همسر خود کمک می کنند و هدفی عالی در زندگی دارند. دختر: وای چه قدر خوب پس چه چیزی ممکنه در طبقه اخر باشه؟ پس رفتند به طبقه پنجم.
طبقه پنجم: این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند. از اینکه به مرکز ما آمدید متشکریم روز خوبی را برای شما آرزو می کنیم.



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 4:56 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 

 

 


شب ترسناک:

این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم می‌خورد که واقعیه:دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. 

اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود. با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش.این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!

خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می‌اومدم که ماشین یهو همون طور بی‌صداراه افتاد.هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره.تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.

نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند.از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند می‌دویدم که هوا کم آورده بودم.دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل می‎دادیم سوار ماشین ما شده بود.!





یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 4:54 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 4:50 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 4:49 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 4:48 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 4:47 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 4:46 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 4:46 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 4:45 بعد از ظهر ::  نويسنده : اشکان امیری
نظرات (0)